ابوالفضل عابدینی از اعضای حزب پان ایرانیست و مسوول سابق روابط عمومی مجموعه فعالان حقوق بشر در تاریخ 11 اسفند در یک یورش وحشیانه با ضرب و شتم شدید نیروهای سپاه بازداشت و از خوزستان روانه اوین شد .این دردنامه را سازمان جوانان حزب پان ایرانیست در سایت خود منتظر نموده است.
آن شب ابوالفضل در آغوشم غنوده بود.آن شب ابوالفضل به دامانم پناه آورده بود و من دلشاد بودم که می توانم تا سپیده ی صبح به چهره ی رنج کشیده اش خیره شوم تا گوشه ای از شکوه های نگفته اش را بخوانم.تا زخم های شلاق وتازیانه ی نابکاران را که از من می پوشاند تیمار کنم. می خواستم تا صبح به سینه ی سوزانم بفشارمش تا جبران شبهای فراقمان گردد
ناگاه در سکوت شب گرفتار شبیخون شدیم ،راهزنان وحشیانه به آشیانه مان حمله ور شدند.حاضر بودم همه ی ثروت نیاندوخته ام را پیشکش کنم تا خلوت مادر وفرزندی مان را برهم نریزند.تا دوباره بال وپر مرغ خوش خوانم را نسوزانند، تا روشنای خانه ام را ظلمتکده نسازند. تا خواب خوش فرزندم را نیاشوبند واز بستر آرام به حبسش نکشانند .تا باز مدهوش عطر نافه مشکین آهوی رمیده ام نگردم تا باز گل رویش را در رخت زندان پژمرده نیابم.
همه تن سپر شدم ،سپری پیر وناتوان در برابر سپاهی یاغی که برای به چنگ آوردن جگر گوشه ام تا بن دندان مسلح آمده بودند . در برابر یورش یک لشکر که هر چه سر راهشان بود درهم کوبیدند تا به جان جانانم دست یابند ، دستان لرزانم را حصار تنش کردم. خودم را پیش انداختم تا مرا جای او ببرند .زندان جای دلبند من نیست. زندان روزگار جوانی جوانکم را ربود.
گفتم از گیس سپیدم شرم مکن. مرا جای او دربند کن ، بگذار پسرکم دمی بیاساید.شرم نکرد،بر جان رنجورم تاخت.
کدام مادری است که واهمه کند از آنکه رنج پسر به جان خَرَد؟
صیاد شرم نکرد ،دام گستراند،پر پرواز کبوتر بچه ام را چید و در قفس افکندش .
ابوالفضل عابدینی قربانی تمام قد عشق به ایران است . در زمانه ای که تنها وتنها به جرم وطن پرستی ، جوانیِ جوانان وطن در سلول های تنگ و تاریک انفرادی ، به سرگردانی و انتقال از این زندان به آن بازداشتگاه ، از دادگاه انقلاب به دادستانی ، تحت انواع فشارها و شکنجه ها ، توهین ها و تهدیدها ، با اعمال محرومیت های مختلف ، احضارها و بازجویی های طولانی و مکرر سپری می گردد .
این منم ، مادر ابوالفضل عابدینی که انسانیت را به او آموختم و زندگی با شرافت را پیش از هر چیز از اوخواستم . آموزه های کودکی او وجودش را از عشق به همنوع مالامال کرد تا بدان جا که امروز دلیرانه برای دفاع از حقوق پایمال گشته کارگان وطنش ، معلمان سرزمینش و رانندگان شرکت واحد پیش قدم شود .
ابوالفضل عابدینی از خطه ی خوزستان و از دامان ایل بختیاری برخاسته ، از همین روست که ظلم و بیداد را تاب نمی آورد و در برابر اهریمن بی عدالتی خروشی جاودانه سر داده ، دلسوزی برای مام وطن و تلاش پیگیر برای سربلندی ایران از اوان نوجوانی در وجودش نهادینه گشته و تا به امروز که سربازی راستین برای آزادی ایران به شمار می آید .
سالهاست که فعالیت های میهن پرستانه ی ابوالفضل عابدینی خاری است در چشم تجزیه طلبان خوزستان .
برای جوان ۲۸ ساله ای که شیفته ی تاریخ و فرهنگ پربار ایران است ، که اتحاد کرد و ترک و بلوچ و بختیاری و ترکمن را فرا راه خویش قرار داده ، برای قلب پر مهری که به عشق ایران می تپد ، برای سر پر شوری که سودایی جز مالکیت قطعی ایران بر جزایر تنب کوچک و بزرگ و ابوموسا ندارد ، برای جوانی چنین معتقد که در جو فشار و خفقان کنونی ، ماندن و ساختن ملک ایران را به رفتن و آسودن به بهای همه ی سختی ها به جان خریده ، برای جوان غیرتمندی که گشاده دستی در واگذاری سهم ایران در دریای مازندران را به هیچ روی بر نمی تابد ، برای مبارزی که زبان گویای دردها و رنج های کارگران این سرزمین است ، زندان جایگاه مناسبی نیست
آن شب ابوالفضل در آغوشم غنوده بود.آن شب ابوالفضل به دامانم پناه آورده بود و من دلشاد بودم که می توانم تا سپیده ی صبح به چهره ی رنج کشیده اش خیره شوم تا گوشه ای از شکوه های نگفته اش را بخوانم.تا زخم های شلاق وتازیانه ی نابکاران را که از من می پوشاند تیمار کنم. می خواستم تا صبح به سینه ی سوزانم بفشارمش تا جبران شبهای فراقمان گردد
ناگاه در سکوت شب گرفتار شبیخون شدیم ،راهزنان وحشیانه به آشیانه مان حمله ور شدند.حاضر بودم همه ی ثروت نیاندوخته ام را پیشکش کنم تا خلوت مادر وفرزندی مان را برهم نریزند.تا دوباره بال وپر مرغ خوش خوانم را نسوزانند، تا روشنای خانه ام را ظلمتکده نسازند. تا خواب خوش فرزندم را نیاشوبند واز بستر آرام به حبسش نکشانند .تا باز مدهوش عطر نافه مشکین آهوی رمیده ام نگردم تا باز گل رویش را در رخت زندان پژمرده نیابم.
همه تن سپر شدم ،سپری پیر وناتوان در برابر سپاهی یاغی که برای به چنگ آوردن جگر گوشه ام تا بن دندان مسلح آمده بودند . در برابر یورش یک لشکر که هر چه سر راهشان بود درهم کوبیدند تا به جان جانانم دست یابند ، دستان لرزانم را حصار تنش کردم. خودم را پیش انداختم تا مرا جای او ببرند .زندان جای دلبند من نیست. زندان روزگار جوانی جوانکم را ربود.
گفتم از گیس سپیدم شرم مکن. مرا جای او دربند کن ، بگذار پسرکم دمی بیاساید.شرم نکرد،بر جان رنجورم تاخت.
کدام مادری است که واهمه کند از آنکه رنج پسر به جان خَرَد؟
صیاد شرم نکرد ،دام گستراند،پر پرواز کبوتر بچه ام را چید و در قفس افکندش .
ابوالفضل عابدینی قربانی تمام قد عشق به ایران است . در زمانه ای که تنها وتنها به جرم وطن پرستی ، جوانیِ جوانان وطن در سلول های تنگ و تاریک انفرادی ، به سرگردانی و انتقال از این زندان به آن بازداشتگاه ، از دادگاه انقلاب به دادستانی ، تحت انواع فشارها و شکنجه ها ، توهین ها و تهدیدها ، با اعمال محرومیت های مختلف ، احضارها و بازجویی های طولانی و مکرر سپری می گردد .
این منم ، مادر ابوالفضل عابدینی که انسانیت را به او آموختم و زندگی با شرافت را پیش از هر چیز از اوخواستم . آموزه های کودکی او وجودش را از عشق به همنوع مالامال کرد تا بدان جا که امروز دلیرانه برای دفاع از حقوق پایمال گشته کارگان وطنش ، معلمان سرزمینش و رانندگان شرکت واحد پیش قدم شود .
ابوالفضل عابدینی از خطه ی خوزستان و از دامان ایل بختیاری برخاسته ، از همین روست که ظلم و بیداد را تاب نمی آورد و در برابر اهریمن بی عدالتی خروشی جاودانه سر داده ، دلسوزی برای مام وطن و تلاش پیگیر برای سربلندی ایران از اوان نوجوانی در وجودش نهادینه گشته و تا به امروز که سربازی راستین برای آزادی ایران به شمار می آید .
سالهاست که فعالیت های میهن پرستانه ی ابوالفضل عابدینی خاری است در چشم تجزیه طلبان خوزستان .
برای جوان ۲۸ ساله ای که شیفته ی تاریخ و فرهنگ پربار ایران است ، که اتحاد کرد و ترک و بلوچ و بختیاری و ترکمن را فرا راه خویش قرار داده ، برای قلب پر مهری که به عشق ایران می تپد ، برای سر پر شوری که سودایی جز مالکیت قطعی ایران بر جزایر تنب کوچک و بزرگ و ابوموسا ندارد ، برای جوانی چنین معتقد که در جو فشار و خفقان کنونی ، ماندن و ساختن ملک ایران را به رفتن و آسودن به بهای همه ی سختی ها به جان خریده ، برای جوان غیرتمندی که گشاده دستی در واگذاری سهم ایران در دریای مازندران را به هیچ روی بر نمی تابد ، برای مبارزی که زبان گویای دردها و رنج های کارگران این سرزمین است ، زندان جایگاه مناسبی نیست
1 نظرات:
ما نیز دلتنگ دیداریم.
همچنان که دلتنگ صبح می مانیم و می جنگیم و ...
ارسال یک نظر